روزهای خوبی هم بود که پریشاننوشتهایم لبریز از بوی تو بود!
روزهایی که سرشار بود از خیال خوش تو را داشتن و این خیال حتی اگر رنگی از واقعیت هم نداشت؛ اینقدر شیرین بود و هست که هنوز هم پرسه زدن بین ردپاهای جاماندهاش، حال ناخوبم را تسکین کند!
تو اصلا انگار کن این حسّ خوبِ کسی را داشتن، همان حس گمشدهایست که وقتی به تاریخ اخرین سیاهام برای تو نگاه میکنم؛ باعث میشود هجوم بیامان هول و ترسی غریب، همه وجودم را تسخیر کند که آهای فلانی، راستی کجای کارت اینقدر بد لنگید که حالا در این برزخ تنهایی و وحشت، اینطور به حال حسرتهای دیروزت هم، حسرت میخوری!
و پناه به او که دانای هر راز مگو و تنها پناه درماندگان است .
پ.ن:
راستش را بخواهی فارغ از پریشانی همین چندخطی که از خودم هم گیجتراند؛ بهانه اصلیام برای نوشتن بعد از اینهمه وقت لالمانی، به روز شدن تاریخی است که شاید چند وقتی بعد، در بین یکی از همان بیخوابیهای از سر نمیدانم کجایی، بشود شاهدی برای اینکه خیال کنم، تأکید میکنم، خیال کنم؛ فاصله زمانی آن شب با روزگاری که احتمالا بهتر از فرداست؛ کمی کمتر شود!
چه میشود کرد
ادمهای غریب، دلخوش به همین خیالاتاند!
بگذار امشب همه ی ادبیات های پرتکلف و لاف های همیشه سنگین ِ مزوّرانه را به دست ِ بی رحم جلادهای سکوت بسپارم!
بگذار امشب همه ی واژه هایی که از استعمال های ریاکارانه ام گریزان اند؛ به حال پریشان گویی اضطرارشان رهسپار لال مانی کنم!
و بگذار تا همیشه ی تاریخ کربلا؛
سردرگم حیرت هایی شوم از جنس ِ همان فلسفه بافی های احمقانه ای که رمز مبهم دعوت شدنت را به استهزای جهالت می گیرند .
آری در حریم حسین؛
تنها دعوت،
شرط ورود است .
خدا اگر بخواهد
ارباب اگر رخصت فرماید
اجل اگر مهلت دهد
در اربعین ِ آوارگی،
زائر حریم پرحزن ِ حسین خواهم بود .
و من در تقلای سپاس های بچگانه ام بر دعوت های حسینی؛
بلندترین و فصیح ترین ادبیات ِ پریشانی ام را؛
در التهاب ِ برزخانه ی سراسر شوق و شرم ِ نابندگی؛
فریاد ِ سکوت خواهم زد .
درباره این سایت